حاجی! این قدر برای ما از دوران جنگ، خاطره و قصه تعریف نکن! ... خسته شدیم... گوش ما از این حرفها پر است... میخواستید نروید! ... کلی سهمیه و امتیاز نصیبتان شده است، دیگر چه میخواهید؟ ... دست از سر ما بردارید... نکند جان ما را هم میخواهید؟! ... خانه، ماشین، باغ، ویلا، پول و کلی امکانات دیگر دارید، هنوز سیر نشدهاید؟! ... حاجی! شما چرا با اتوبوس رفت و آمد میکنی؟ یعنی این قدر خسیس هستی که حاضر نیستی پول کرایه تاکسی را بدهی؟ یا مگر شما بنز آخرین مدل و راننده شخصی نداری؟! ... حاجی! گدا بازی در نیار و عید نوروز و تابستان دست خانم را در دستت بگیر و یک سفری برو کیش، دوبی یا استانبول... مظلوم نمایی؟ ... برای ما قیافه میگیری؟! ... به درک که به جنگ و جبهه رفتهای! ... به ما چه! ... شما خیلی فیلم اکشن و وسترن نگاه میکردید، جوگیر و احساساتی شدید... دوره شما تمام شد... خودتان هم به تاریخ پیوستهاید... مشکلات شما به ما هیچ ربطی ندارد... از آن همه سهمیه و امتیاز استفاده کنید... به درک، به جهنم که به جنگ و جبهه رفتید...
دیگر شنیدن این حرفها برایش عادی شده است. چهره مردم را نمیبیند، ولی زخم زبانهایشان را میشنود. زخم زبانهای ناحقی که با او همان کاری را میکنند که دشمن با او کرد. تحمل گلوله و ترکش دشمنان را داشت، ولی تحمل ترکشهای خودی (زخم زبانها) را ندارد. او، همرزمانش و خیلیهای دیگر با دشمن همین مردم جنگیدند و مبارزه کردند. او از زندگی خودش برای آسایش و راحتی دیگران، گذشت کرد. اما مردم چقدر زود فراموش میکنند. شاید هم دلشان میخواهد که فراموش کنند. شاید هم فراموشی برایشان بهتر است.
سهمیه و امتیازی که نصیب او شد دو چشم نابینا، زخم و ترکشهای باقیمانده از جنگ، مشکلات، درد، رنج و غم و غصه است. بزرگ شدن فرزندانش را ندید. حسرت دیدن چهره بچههایش سهم او از زندگی، جبهه و جنگ است. نه خانهای نصیب او شد، نه ویلا، نه بنز آخرین مدل و نه پولی به دست او رسید. بچهها به دلیل مشکلات شدید اقتصادی درس را رها و ترک تحصیل کردند. حتی از آن سهمیه کنکور و دانشگاه هم چیزی به ایشان نرسید. همسرش برای تأمین مخارج زندگی مجبور به انجام کار در خانههای دیگران و تحمل هزار و یک تحقیر و سختی است.
میگوید: "زمان جنگ همه مردم همدل و متحد بودند. نوجوانان، جوانان، مردان و پیرمردان از همه جای ایران بدون هیچ چشم داشت، انتظار و توقعی عازم جبههها شدند. بعد از جنگ هم امتیاز و سهمیه نصیب دیگران، جنگ نکردهها و جبهه ندیدهها شد. ولی ما را بدنام کردند. ما نه در آن موقع چیزی میخواستیم و نه الان. ما کار خودمان را انجام دادیم."
خیلی از اوقات پای سجاده نمازش به گریه میافتد و از خدای خودش میخواهد که او را هم به نزد دوستان و همرزمان شهیدش بفرستد. او این مردم را دوست دارد. اگر دوست نمیداشت، به جبهه نمیرفت. ولی این دنیا و مردمش او را دوست ندارند. چون او و امثال او سالها است که فراموش شدهاند. بسیجی واقعی امثال او هستند. روزگار تلخ، ناجوانمرد و نامردی داریم... ای کاش کمی قدر شناس بودیم... ای کاش...
دیگر شنیدن این حرفها برایش عادی شده است. چهره مردم را نمیبیند، ولی زخم زبانهایشان را میشنود. زخم زبانهای ناحقی که با او همان کاری را میکنند که دشمن با او کرد. تحمل گلوله و ترکش دشمنان را داشت، ولی تحمل ترکشهای خودی (زخم زبانها) را ندارد. او، همرزمانش و خیلیهای دیگر با دشمن همین مردم جنگیدند و مبارزه کردند. او از زندگی خودش برای آسایش و راحتی دیگران، گذشت کرد. اما مردم چقدر زود فراموش میکنند. شاید هم دلشان میخواهد که فراموش کنند. شاید هم فراموشی برایشان بهتر است.
سهمیه و امتیازی که نصیب او شد دو چشم نابینا، زخم و ترکشهای باقیمانده از جنگ، مشکلات، درد، رنج و غم و غصه است. بزرگ شدن فرزندانش را ندید. حسرت دیدن چهره بچههایش سهم او از زندگی، جبهه و جنگ است. نه خانهای نصیب او شد، نه ویلا، نه بنز آخرین مدل و نه پولی به دست او رسید. بچهها به دلیل مشکلات شدید اقتصادی درس را رها و ترک تحصیل کردند. حتی از آن سهمیه کنکور و دانشگاه هم چیزی به ایشان نرسید. همسرش برای تأمین مخارج زندگی مجبور به انجام کار در خانههای دیگران و تحمل هزار و یک تحقیر و سختی است.
میگوید: "زمان جنگ همه مردم همدل و متحد بودند. نوجوانان، جوانان، مردان و پیرمردان از همه جای ایران بدون هیچ چشم داشت، انتظار و توقعی عازم جبههها شدند. بعد از جنگ هم امتیاز و سهمیه نصیب دیگران، جنگ نکردهها و جبهه ندیدهها شد. ولی ما را بدنام کردند. ما نه در آن موقع چیزی میخواستیم و نه الان. ما کار خودمان را انجام دادیم."
خیلی از اوقات پای سجاده نمازش به گریه میافتد و از خدای خودش میخواهد که او را هم به نزد دوستان و همرزمان شهیدش بفرستد. او این مردم را دوست دارد. اگر دوست نمیداشت، به جبهه نمیرفت. ولی این دنیا و مردمش او را دوست ندارند. چون او و امثال او سالها است که فراموش شدهاند. بسیجی واقعی امثال او هستند. روزگار تلخ، ناجوانمرد و نامردی داریم... ای کاش کمی قدر شناس بودیم... ای کاش...