سال نو مبارک... چند ساعت دیگر به تحویل سال نو باقی مانده است، دستی را بگیریم تا حداقل چند نفر دیگر هم در شادیهایمان با ما سهیم باشند... چند روزی است که نقشه کشیده بودم برای آخرین روز اسفند و هنگام سال تحویل یک مطلب، خاطره و یا نوشته شاد و نوروزی بنویسم. ولی نمیتوانم. بارها مطلبی نوشتم، ولی از ارسال آن به بالاترین خودداری کردم. دست خودم نیست. دلم رضایت نمیدهد. چون...
نمیتوانم یاد آن مادری را از ذهنم پاک کنم که همین الان مشغول تمیز کردن خانه های دیگران است و از نوروز، خانه تکانی، بهار و چیزی به نام سال نو در خانه او و برای بچههایش هیچ خبری نیست...
زنی که سر چهارراه برای سلامتی ما اسپند دود میکند...
دخترک گل فروش، پسرک فالگیر...
مردی که به دلیل فقر چیزی به عنوان عیدی و لباس نو برای فرزندانش نخریده است...
بچههای دست فروش خیابان که اگر تا امشب و لحظه تحویل سال نو نتوانند پول مورد نظر رئیس را تأمین کنند، باید به عنوان هدیه و عیدی کتک، مشت، لگد و سیلی دریافت کنند...
پدر و مادرهایی که در خانه سالمندان چشم انتظار یک نفر هستند که به ایشان عید را تبریک بگوید...
معلولان و کودکان بی سرپرست که در آسایشگاهها هستند...
و هزاران نمونه دیگر که همه کم و بیش با آن آشنا هستیم.
اگر امشب برای خیلیها لحظه خوب، شادی و خوشی است. برای خیلیهای دیگر اینطور نیست. برای این افراد فقط نام سال عوض میشود و تنها یک واحد به عدد سال اضافه میشود.
پس بیایید کاری کنیم که امشب چند نفر دیگر هم شاد شوند و نوروز و بوی خوش بهار را احساس کنند... هر چقدر هم که کمک ما ناچیز باشد، برای ایشان ارزش دارد. این کمک هر چیزی که باشد، مهم نیست. مهم این است که دل انسانی را شاد کرده باشیم. این ارزشمندترین کاری است که به عنوان یادگاری امسال ما باقی خواهد ماند. نوروزتان پیروز...