همیشه دوست داریم به دنبال یک مقصر در بین خودمان بگردیم و همه تقصیرات را به گردن او بیندازیم و خود را در ایجاد مشکلات و معضلات بی تقصیر، پاک و منزه بدانیم. فکر می کنیم تمسخر دیگران و جوک ساختن برای گروههایی از مردم علاج مشکلات و دردهای ما و داروی آرامش بخش است. احساساتی بودن و احساسی کار کردن همیشه بر کارهای ما غلبه دارند. تحمل دیگران برایمان تا وقتی معنی دارد که مانند ما فکر کنند و به ساز ما برقصند. دچار خود شیفتگی های منطقه ای، قومی و شهری شده ایم. انگار نه انگار که همه مردمان یک سرزمین هستیم. وقتی با مشکلی مواجه می شویم، به جای همفکری، همدلی، همکاری، همیاری و کار گروهی، هر کسی یا هر گروهی سعی می کند که اول دیگران و گروههایی را که عضو آنها نیست را متهم سازد و وادار به اعتراف کند! برای راحت کردن کارمان هم کافیست گروهی یا فردی را "مقصر" بنامیم و مشغول انگ و برچسب زنی به او یا آنها شویم. در حالی که از رفتارها و کارهای خود غافل هستیم و گاهی اوقات فراموش می کنیم که خودمان بیشتر از بقیه مشغول ضربه زدن و آسیب رساندن به خود و رفتن به سمت راه بی نتیجه و بی فایده هستیم.
گاهی اوقات عده ای فکر می کنند که حساب ایشان از بقیه جدا است و مسائل دیگران به ایشان ربطی ندارد. خود را از همه لحاظ تافته جدا بافته می دانند و فکر می کنند سرنوشتی جدا از سرنوشت بقیه مردم در انتظارشان است. در صورتی که اصلاً این طور نیست. شاید امروز شما راحت باشید، شاید امروز برای شما مهم نباشد و مانند دیگران درگیر چنین مشکلاتی نشده باشید، اما وابستگی، پیوستگی و سرنوشت مشترک مردم ایران به گونه ای است که فردا این مشکلات و دردسرها یقه شما را می گیرد و شما را رها نمی کند. چون روزی که باید واکنش نشان می دادید، نقش انفعالی، خنثی و بی طرف را بازی کردید. شاید شما به مشکلی مشابه با مشکل دیگران گرفتار نشوید، اما اثرات آن دامنگیر خواهد بود و همه را در بر خواهد گرفت. آن روز، روز حسرت و پشیمانی همه خواهد بود.
البته منظور این نوشته مطلق گرایی و دیدن همه به یک چشم نیست. انسان ها خاکستری هستند. یعنی هر کسی نه خوب مطلق و نه بد مطلق است. هر کسی دارای صفات، روحیات و ویژگی های خاص و منحصر به فرد خودش است. که در برگیرنده چیزهای زیادی است. ولی متأسفانه گاهی ضد فرهنگ ها تبدیل به عرف، رسم، عادت، روش کاری و فرهنگ می شوند. وضعیت به گونه ای پیش می رود که دگراندیشان، منتقدان و پرسشگران بایکوت، سرکوب و تحقیر می شوند. فضا محدود می شود و هیچکسی حق حرف زدن ندارد. مگر اینکه متعلق به گروه خاصی باشد. اینجاست که باید گفت شکست و تباهی سرانجام نهایی و پایانی چنین مردمی و چنین جامعه ای است.
هر کسی آزاد است هر عقیده و اندیشه ای داشته باشد. می خواهد سیاسی باشد یا اجتماعی یا پیرو یک مکتب خاص یا مذهبی یا فرهنگی یا ... و می تواند عقیده و اندیشه را به آسانی بیان کند. ولی باید دانست که وقتی این عقیده و اندیشه ها حالت بت و مقدس برای ما پیدا کنند و جنبه و رنگ و بوی دشمنی با دیگران، دشمن سازی و انسان ستیزی (اعم از انسان ستیزی قومی، ملیتی، مذهبی، نژادی، زبانی، کشوری و ...) به خود بگیرند. باید نام چنین تفکری را "سقوط " گذاشت. همانطوری که یک جامعه بدون پلورالیسم تبدیل به یک زندان بزرگ و رنج آور می شود، انفعال، دشمنی با دیگران و نبود فضای انتقاد و پرسشگری هم ضربه مهلکی به همه اقشار جامعه است.