۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

مدیریت گرامی بالاترین، لطفاً اول بخوانید، بعد اگر دلتان خواست هم لینک را حذف کنید و هم حساب من را ببندید

شاید این نوشته من هم از نظر شما تخلف محسوب شود و هم لینک و هم خود من را به سرعت برق و باد حذف کنید. اما فقط دوست دارم پاسختان را بشنوم. پاسخی که خیلی‌ها منتظر آن هستند... آیا به عنوان یکی از کاربران بالاترین حق سوال پرسیدن از شما، بالایاران و گردانندگان بالاترین را دارم یا نه؟ خواهش می‌کنم پاسخگو باشید... من امروز صبح متوجه شدم که حساب تعداد قابل توجهی از کاربران بالاترین بسته شده است و پیغام زیر در صفحه شخصی ایشان نمایش داده می‌شود:
«حساب این کاربر در بالاترین بدلیل عدم رعایت قوانین استفاده از بالاترین بسته شده است.»

آیا این شوخی است یا جدی؟ من حدود یک ماه است که بنا به دلایلی در بالاترین فعالیتی نداشته‌ام. نه ارسال لینک، نه نظر و نه رأی. در حال حاضر هم فقط به خاطر این رخداد و اتفاقی که افتاده است، این نوشته را می‌نویسم و به بالاترین ارسال می‌کنم. چون واقعاً برایم جای پرسش و سوال است. خیلی از این کاربرانی هم که حسابشان بسته شده است، بیش از دو هفته است که اصلاً در بالاترین حضور نداشته‌اند. از شما خواهش می‌کنم که اگر برای کاربران بالاترین احترام و ارزش قائل هستید، دلایل کار خود را به صورت کامل، مبسوط و روشن توضیح دهید. این چه رفتاری است که در پیش گرفته‌اید؟

آیا جرم و گناه این افراد اعتراض و انتقاد به روش‌های مدیریتی شما در این چند وقت اخیر بوده است؟ آیا نام این کار تعامل و همکاری با کاربران است؟ خیلی از ایشان کاربرانی بوده‌اند که کلی از وقت و انرژی خود را پای بالاترین و برای کمک به آن صرف کرده‌اند. آیا این پاسخ کارهای ایشان است؟

دوباره عبارت آغازین نوشته خودم را تکرار می‌کنم: شاید این نوشته من هم از نظر شما تخلف محسوب شود و هم لینک و هم خود من را به سرعت برق و باد حذف کنید. اما فقط دوست دارم پاسختان را بشنوم. پاسخی که خیلی‌ها منتظر آن هستند. متشکرم.

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

«بالاترینی‏ها» سرمایه واقعی بالاترین هستند

ارزش بالاترین به بالاترینی‏ها است... پارسال در چنین روزی دعوت نامه بالاترین به دستم رسید، حسابی ذوق مرگ! شدم. سریع ثبت نام کردم و بعد از ثبت نام داستان زندگی من در بالاترین شروع شد و تا به امروز ادامه دارد. بالاترین به من خیلی کمک کرده است تا بتوانم عقاید و اندیشه‏های خودم را با دیگران در میان گذاشته و بحث و تبادل نظر کنیم. بالاترین یک دوست و رسانه خوب برای من بوده است. یک تشکر ویژه از این لحاظ به بالاترین و مدیران آن بدهکارم. اما ارزشمندترین بخش بالاترین برای من کاربران بالاترین هستند.


کاربرانی که انرژی و زمان زیادی را صرف پیدا کردن مطالب خواندنی، نوشتن مطلب (وبلاگ نویسان)، ترجمه مطالب و تولید محتوا به شکل‏های مختلف می‏کنند و با ارسال آن به بالاترین هم به بالاترین رونق می‏بخشند و هم دیگران را در داشته‏های خود سهیم می‏کنند. زیبایی بالاترین همین است. مفهوم Social Bookmarking در دنیای وب و اینترنت.


یکی از اصلی ترین دلایل حضور و فعالیت من در بالاترین (فارغ از بحث اعتیاد و بالامعتاد بودن)، بالاترینی‏ها یا همان کاربران بالاترین هستند. چون تنوع عقاید، اندیشه‏ها، نوشته‏ها و لینک‏های ارسالی و تلاش و زحمات کاربران باعث می‏شود که جامعه بالاترین یکنواخت نباشد و برای خیلی از افراد زمینه فعالیت در بخش‏های مختلف وجود داشته باشد. البته قطعاً امکانات بیشتری مورد نیاز است که باید در برنامه کاری و توسعه بالاترین لحاظ شود و مورد توجه مدیران آن قرار بگیرد.


همکاری دو طرفه و تعامل کاربران بالاترین با تیم مدیریت بالاترین و بالعکس، راه پیشرفت این جامعه مجازی و شبکه اجتماعی است که باید هم توسط ما (بالاترینی‏ها) و هم توسط مدیریت بالاترین مورد توجه قرار گیرد. به امید پیشرفت این رسانه خوب ایرانی و به امید پیشرفت و آزادی ایران عزیز...

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

دوستان گرامی! بلوچ و بلوچستان را تنها رها نکنید، ایران فقط تهران نیست

آن شعار فراموش نشدنی پارسال را یادتان هست؟ شعار زیبای ایرانی باغیرت، حمایت، حمایت... بلوچ هم ایرانی است... یکی از خودمان... پس لطفاً آرمان‏ها وشعارهای خودمان را فراموش نکنیم... چه بسیار جوانانی که در سراسر ایران مانند ندا آقا سلطان بودند و برای آزادی ایران از جان خود گذشتند... دوستان سبزاندیش... بچه‏های خوب جنبش سبز... ایرانیان... ای انسان‏ها... نمی‏دانم این قصه تلخ و سراسر غصه را از کجا شروع کنم... باز حادثه تلخی در زاهدان رخ داد و دوباره نگاهها به سمت یکی از فراموش شده ‏ترین مناطق ایران جلب شد. منطقه‏ای که مگر با چنین اخباری در صدر کانون توجهات بقیه مردم ایران قرار بگیرد. در غیر این صورت کسی به جزء مردم دردمند این منطقه و افرادی که از نزدیک درد و رنج بلوچ را دیده و لمس کرده‏اند، از این مردم و این منطقه نه خبری دارد و نه حالی می‏پرسد. شاید اگر بلوچ و بلوچستان را مظلومترین گروه و منطقه ایران بنامم، زیاد به بیراهه نرفته باشم.

سال‏های سال است که بلوچ گرفتار تبعیض و ظلم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و ... است. اما اصالت خودش یعنی ایران و ایرانی بودن را رها نکرده است. چون ایران را دوست دارد. چون خودش را ایرانی می‏داند. اما چنان بلایی بر سر این قوم متمدن، با فرهنگ و اصیل ایرانی آورده‏اند که تن او را به شدت زخمی و مجروح کرده است. خیلی از جوانان و نوجوانان بلوچ، فرزندان رشید ایران زمین، گل‏های تازه شکفته‏ای بودند که به دست نامردان روزگار و دشمنان ایران و ایرانی کشته و شهید شده‏اند. درست مانند خواهر شهیدمان ندا آقا سلطان. چه بسیار مادرانی که در این منطقه داغدار فرزندان خود شده‏اند و رنج، غم و اندوه از دست دادن فرزندان خود را تحمل می‏کنند. درست مانند مادر ندا.

در زمان جنگ ایران - عراق، جوانان زیادی از این استان و منطقه بدون هیچ چشم داشتی و به خاطر ایران به جبهه‏های جنگ رفتند. مانند بقیه مردم ایران. مانند خیلی از کسانی که آن روزها، از همه چیز خود برای ایران و ایرانی گذشتند. خیلی از دور افتاده ترین روستاهای این استان دارای چند شهید است. اما امروز همان روستا هیچ چیزی ندارد، به جزء تابلویی از نام شهیدان خود.

پارسال و در هنگام انتخاب، اکثریت مطلق مردم بلوچ، به خصوص جوانان آزاد اندیش بلوچ، سبز بودند و رأی سبز خود را همراه با بقیه مردم ایران نوشتند. بعد از بیست و دوم خرداد، مردم بلوچ به شدت پیگیر اخبار و حرکت آزادی خواهانه مردم تهران از طریق ماهواره و رسانه‏هایی چون صدای آمریکا (VOA) و BBC بودند. همدلی و اتحاد بهترین، بزرگترین و ارزشمندترین کاری بود که از دست این مردم بر می‏آمد و آن را نسبت به سایر هموطنان خود به خصوص مردم تهران به خوبی نشان دادند. چه بسیار اشک‏هایی که با دیدن تصاویر صورت خونین و مظلوم ندا آقا سلطان و فیلم شهادت او، از چشمان خواهران و مادران بلوچ و هموطن ندا جاری شد... چه بسیار جوانان بلوچی که دوست داشتند، دست در دست مردم تهران، علیه ظلم و ستم مبارزه کنند و فریاد بزنند و ...

اما قصدم از نوشتن این مطلب چه بود. می‏خواستم بگویم که کوچکترین کاری که از دست ما بر می‏آید، این است که حداقل هموطنان بلوچ خود را در فضای مجازی و رسانه‏هایی چون بالاترین تنها نگذاریم. به یادشان باشیم و اگر توانستیم در حمایت از ایشان هر کاری که از دستمان بر می‏آید، انجام دهیم و دریغ نورزیم. اینجاست که شعارهای زیبایمان معنی و مفهوم پیدا می‏کند: ایرانی باغیرت، حمایت، حمایت...

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

اعتیاد به بالاترین: من یک «بالامعتاد» هستم

حدود یک سال است که به بالاترین معتاد شده‏ام... نمی‏دانم چرا هر بار که به بالاترین سر می‏زنم و یا وارد آن می‏شوم (Log in)، فکر می‏کنم که مانند معتادی هستم که مشغول تزریق است و یا پای بساط منقل و وافور نشسته است... تا قبل از عضویت در بالاترین و زمانی که فقط خواننده مطالب این وب سایت بودم، همیشه با خودم می‏گفتم: مگر بالاترین چه چیز خاصی دارد که ملت برای عضویت و فعالیت در آن، سر و دست می‏شکنند؟ از میزان علاقه و فعالیت بعضی از کاربران تعجب می‏کردم. تا اینکه تصمیم گرفتم خودم هم وارد این گود شوم. یک دعوت نامه‏ عضویت به دستم رسید و ثبت نام کردم. بعد از چند روز فعالیت تازه حساب کار دستم آمد و خودم هم گرفتار شدم! تبدیل به یکی از کاربرانی شدم که شاید میزان فعالیتم از نظر بعضی از دوستان، کاربران و خوانندگان به میزان زیادی افراطی است. شاید هم عادی باشد.

بارها غزل خداحافظی خوانده‏ام و حتی به میزان چند روز، یک هفته، دو هفته و تا یک ماه در بالاترین فعالیت نکرده‏ام. اما دوباره برگشته‏ام. البته بعضی از این وقفه‏ها و عدم حضورها جنبه شخصی و نه ترک «اعتیاد به بالاترین» داشته است.

بالاترین و جامعه بالاترینی به بخشی از زندگی من و زندگی اینترنتی من تبدیل شده است. میزان علاقه‏ای که به بالاترین دارم، به هیچ وجه قابل مقایسه با بقیه وب سایت‏ها، وبلاگ‏ها و امکانات دنیای وب و اینترنت نیست. یعنی اعتیاد به وب سایت‏هایی مانند فیس بوک و امثال آن را مدت‏ها است که کنار گذاشته‏ام. یا به این وب سایت‏ها سر نمی‏زنم و یا هر چند ماه یک بار آن هم فقط برای جلوگیری از حذف و پاک شدن خودکار حساب کاربری به دلیل عدم فعالیت در آن وب سایت. اما از قرار معلوم جنس بالاترین خیلی خوب و مرغوب است و غیرقابل ترک کردن! دلیل اصلی اعتیاد من به بالاترین، میزان و حجم بالای اطلاعات و اخباری است که در این وب سایت ارسال می‏شود. یعنی تشنه این جنبه بالاترین هستم. به خصوص اینکه این اطلاعات را کاربران بالاترین تهیه می‏کنند. یعنی اعم از تولید محتوا که کار وبلاگ نویسان و صاحب نظران است، کار ترجمه و یا پیدا کردن نوشته‏ها، مطالب، عکس‏ها، ویدیوها و سایر موارد. یک شبکه اجتماعی، یک وب سایت اشتراک گذاشتن محتوا و یک رسانه وب دو جذاب و دوست داشتنی.

شاید خیلی‏ از کاربران و خوانندگان بالاترین مانند من باشند. حالا نه شبیه من، بلکه از جنبه‏های دیگر. به هر حال شاید روزی از بالاترین بروم و یا میزان فعالیت خود را متعادل و محدود کنم. اما فعلاً و در حال حاضر همین بالامعتادی را عشق است. اسیرتم...

۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

آقای پادشاه عربستان! با دم شیر بازی نکن، بترس از روزی که این شیر دوباره به پا خیزد

در حال حاضر ایران یک شیر زخمی است. اما روزگار و تاریخ به خوبی نشان داده است که این شیر همیشه شیر باقی مانده است. شاید به خاطر زخم‏های زمانه و ناملایمات روزگار، زمان‏هایی ضعیف و رنجور شده باشد، اما هیچگاه از نفس نیفتاده است. صدام حسین بعثی هم فکر می‏کرد که شکار آسانی را انتخاب کرده است، اما شیردلان ایرانی به او ثابت کردند که فاصله خواب و خیال با واقعیت، از زمین تا آسمان است. قطعاً روزی فرا خواهد رسید که این شیر به زندگی باز گردد و دوباره به پا خیزد. درست است که فعلاً مزه شیرین نفت و دلارهای نفتی موجب شیرین زبانی و شکرگویی شما شده است ولی بهتر است، شما و دوستان اماراتیت زودتر از خواب خرگوشی خود بیدار شوید. چون طولانی شدن این خواب برای سلامتیتان بسیار ضرر خواهد داشت.

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

آقای موسوی عزیز! لطفاً به جای جنبش ایرانی - اسلامی، به جنبش ایرانی - انسانی فکر کنید

جنبش ایرانی - اسلامی یعنی تکرار قصه‏های تلخ گذشته... انسانیت را معیار کار قرار دهیم... بیانیه هجدهم ارائه شده توسط شما دارای نکات خوب و مثبتی می‏باشد. اما ایرادات واشکالاتی هم به آن وارد است. از جمله همین اصطلاح جنبش ایرانی - اسلامی! ایرانی بودن همه مردم ایران را پوشش می‏دهد، ولی اسلامی بودن هرگز این گونه نبوده، نیست و نخواهد بود. حتی اگر معیار کار اکثریت باشند، باز هم در درجه اول حقوق اقلیت و گروههای غیرمسلمان نادیده گرفته شده است و در درجات بعدی حقوق خیلی از گروههای مسلمان (مخصوصاً اهل سنت) هم با این تعاریف محدود زیر سوال می‏رود. حتی استفاده از این عنوان اسلامی سال‏ها است که باعث رنجش خاطر خیلی از مسلمانان و مذهبی‏ها شده است. چون تعریفی که از اسلام در ایران وجود دارد، محدود به نوعی از این مذهب با یک گرایش سیاسی - اجتماعی خاص است که علاوه بر تقسیم مردم به مسلمان و غیرمسلمان، خود مسلمانان را هم دسته بندی می‏کند. یعنی همان قضیه خودی - غیر خودی یا ایرانی و ایرانی تر. آیا شما دوست دارید که دوباره همان اشتباهات گذشته تکرار شود؟ مهم نیست که تصور شما از این واژه چیست. واقعیت این است که به دلیل مقدس فرض کردن مذهب، همیشه نتیجه پایانی با آن چیزی که در ذهن بوده است، 180 درجه متفاوت است.

اما پیشنهاد من این است که جنبش سبز مردم ایران باید جنبش ایرانی - انسانی باشد. جنبشی که پیام آن صلح و دوستی با همه مردم جهان و اولویت اصلی آن اتحاد و همدلی همه مردم ایران و گوش دادن به خواسته‏های همه گروههای قومی، مذهبی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران باشد. انسانیت مفهوم بزرگ و عمیقی است که همه خوبی‏ها را پوشش می‏دهد و هر عقیده و اندیشه‏ای را می‏تواند در درون خود جای دهد و بپذیرد. یعنی پلورالیسم (تکثرگرایی) واقعی. البته عقاید و اندیشه‏هایی که در خدمت مردم باشند و نه عقاید انسان ستیز.

اگر معیار ملیت مشترک و از آن والاتر یعنی انسانیت باشد، باور کنید که صدای ما رساتر خواهد بود. مگر خود شما نمی‏گویید که جنبش سبز باید تکثرگرا (پلورالیستی) باشد؟ اگر واقعاً به چنین چیزی اعتقاد دارید، پس بدانید که اصطلاح جنبش ایرانی - اسلامی باز هم نوعی انحصارطلبی و محدود سازی است که خیلی‏ها را نه پوشش می‏دهد و نه باعث ایجاد علاقه و انگیزه نسبت به این حرکت مردمی می‏شود.

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

خرداد 1388 زمانی بود که به ایران، ایرانی بودن و هموطنان خود افتخار کردم

از گروه تحریمی‏ها بودم. چون اعتقادی به انتخابات این مدلی نداشتم. آن را در حد یک شعبده بازی و نمایش می‏دانستم و شرکت در آن را کاملاً بی فایده می‏دانستم. اما پارسال و در خرداد ماه و بعد از صحبت‏هایی که با افراد مختلفی در این زمینه داشتم، تصمیم گرفتم که در انتخابات شرکت کنم. هدف من از شرکت در انتخابات گفتن یک "نه بزرگ" به خیلی‏ها و خیلی چیزها بود. حتی با آنکه احتمال تقلب را هم در نظر گرفته بودم، باز هم ناامید نشدم و خیلی‏ها را تشویق کردم که حتماً در انتخابات شرکت کنند. چون هر نتیجه‏ای که کسب می‏شد، ما بازنده نبودیم (و خودتان هم بهتر می‏دانید که در نهایت چه کسانی باختند). روز موعود یعنی بیست و دوم خرداد فرا رسید و رأی سبز خودم را نوشتم و کاری را که باید انجام می‏دادم، به سرانجام رساندم.

فردای آن روز یعنی شنبه، از دیدن نتایج اولیه بسیار ناراحت شدم (با آن که احتمال چنین کاری بود). به خاطر مردم ناراحت بودم. چون هر کسی که فضای رقابت و تبلیغات انتخاباتی را دیده بود و پای صحبت مردم نشسته بود، به خوبی می‏دانست که چه نتیجه‏ای بعد از پایان انتخابات رقم خواهد خورد و یا انتخابات این گونه به پایان نخواهد رسید.

اما همان روز اتفاقی رخ داد که دوباره امیدوار شدم. فیلمی از اعتراضات مردم تهران از طریق اینترنت به دستم رسید. فیلم را که نگاه کردم، خیلی خوشحال شدم. باور نمی‏کردم که بخواهد اعتراضی آن هم در همان روز صورت بگیرد. اما جمعیت زیاد معترضین نشان داد که ایرانی هنوز زنده است و اجازه نمی‏دهد حق پایمال شود. اشک شوق و امید از چشمانم سرازیر شده بود. وقایع سال 1388 و آن روزها (به خصوص ماه خرداد و روز بیست و پنجم این ماه) به من نشان داد که مردم ایران راه تازه‏ای را انتخاب کرده‏اند و حضور افرادی مانند من در انتخابات بی فایده نبوده است. راهی که باید مسیر درستی را انتخاب کند و نیازها و خواسته‏های همه مردم ایران (از هر گروه قومی، مذهبی، سیاسی، اجتماعی و ...) را در نظر بگیرد و به یک نتیجه فراگیر برای همه مردم ایران برسد. آن روزها، روزهایی بودند که به ایران، ایرانی و هموطنان خود افتخار کردم و دوباره ثابت شد که: ما همه با هم هستیم.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

آن چیزی که هرگز نباید آن را فراموش کنیم: مذهبی = بی مذهب = انسان

همه باید با هم زندگی، سرنوشت و آینده خود را بسازیم، زندگی و آینده همه ما به هم بستگی دارد... زمانی مسلمان و به شدت پایبند و معتقد به احکام و اعتقادات اسلامی بودم. اما سال‏ها است که دیگر مسلمان نیستم. شاید نامم مرتد، از دین برگشته، کافر، بی خدا، ملحد، بی مذهب و یا هر چیز دیگری باشد. نه در زمان مسلمانی خود علاقه‏ای داشتم که همه را به زور به فردی مانند خود (از لحاظ عقیدتی و مذهبی) تبدیل کنم و همه مانند من باشند و نه در حال حاضر به دنبال چنین تفکری هستم. با داشتن نگاه مطلق (سیاه - سفید) به هر دو گروه هم مخالف هستم. یعنی اینکه هر یک از دو گروه بیایند و بگویند که مثلاً همه مذهبی‏ها فلان هستند و یا همه بی‏مذهبان بهمان! ما همه انسان هستیم. انسان هم مجموعه‏ای از صفات، ویژگی‏ها، اخلاق، رفتارها، عقاید و اندیشه‏های مختلف، گوناگون و متفاوت است. هر کسی خوبی‏ها و بدی‏هایی دارد. انسان‏ها خاکستری رنگ هستند. هیچکسی هم نمی‏تواند ادعا کند که تمام کارهایش درست و بدون عیب و ایراد است و به صرف داشتن عقیده و اندیشه‏ای خاص تمام کارهای او قابل توجیه و باید مورد پذیرش باشند. تعصب افراطی و ساختن بت از عقاید و اندیشه‏ها برای خود، به مرور زمان انسان را از دیگرانی که مانند او نیستند و مانند او نمی‏اندیشند، دور خواهد ساخت و انزوا و تنهایی را به دنبال خواهد داشت. انسانی که در ذهن و باور خودش مرتب مقدسات تولید کند و در حریم این مقدسات جای هیچ گونه نقد و پرسشگری وجود نداشته باشد، زندگی برای خودش تلخ و سخت خواهد بود. چون دوست دارد که دیگران هم مانند او چنین حریم‏ها و مقدساتی داشته باشند و همه در مسیر جریان فکری او در حال حرکت باشند. چنین چیزی اصلاً امکان پذیر نیست. چون هر کدام از ما انسانی است که شبیه دیگران نیست. در هر جامعه و گروهی اشتراکاتی وجود دارد، اما هر فردی دارای ویژگی‏ها، عقاید و اندیشه‏های خاص خودش هم است. به اصطلاح هر کسی خودش است. یک انسان با هویتی منحصر به خود آن فرد. پرسشگری، نقد، بحث و گفتگو درباره باورها، عقاید و اندیشه‏ها لازم است. چون روحیه انسان همین است. یعنی همیشه به دنبال یاد گرفتن و آموختن است. اما باید دقت کرد که این کار به توهین، فحاشی، ناسزا گویی و انسان ستیزی آلوده نشود. آزادی بیان و داشتن عقاید و اندیشه‏های متفاوت حق همه افراد است. اما این به معنی آزاد بودن فحاشی و توهین، ترویج کلمات رکیک، انسان ستیزی (مذهبی، قومی، ملی، کشوری، ناحیه‏ای، منطقه‏ای و ...) نیست. هر فرد یا گروهی می‏تواند نظر خودش را بیان کند. ولی متأسفانه در جامعه ایران دو حالت بیشتر به چشم می‏خورند که همین تفکرات همیشه ما را به عقب و گذشته هدایت کرده و باعث پسرفت بوده‏اند:

دیدگاه یک - هیچکسی حق حرف زدن ندارد! فقط ما و گروه ما خوب هستیم و درست فکر می‏کنیم و درست کار انجام می‏دهیم. کار را به ما بسپارید. شما ساکت باشید و از ما حمایت کنید. همه مثل ما فکر می‏کنند!! در پایان کار هم برای شماها یک فکری خواهیم کرد و جایگاهی در نظر خواهیم گرفت. ما از خود شما بهتر می‏دانیم که چه چیزی به صلاح همه است و نیازی به نظرات و ایده‏های شما نداریم. ما از خود شما بیشتر به نیازها و حق و حقوقتان آگاه هستیم. پس لطفاً خفه شوید و کارتان فقط اتحاد و حمایت باشد.

دیدگاه دو - همه نفهم، احمق و نادان هستند! چرا؟! چون مثل من و گروه من فکر نمی‏کنند. چون به ساز گروه ما نمی‏رقصند. چون کارهای ما را تأیید نمی‏کنند. چون از ما نیستند. ما فحش می‏دهیم، چون ما این حق را داریم. ولی اگر آنها به ما فحش بدهند، خیلی بد است و باید اعدام بشوند! ما علامه دهر هستیم. حتی اگر نظر و دیدگاهی هم بود که درست و منطقی باشد و یا حتی در صورت درست نبودن به صورت منطقی بیان شده باشد، چون با تعصبات و مقدسات ذهنی ما ناسازگاری دارد، فاقد ارزش است و باید آن را قبول نکرد. صاحب دیدگاه و نظری هم که مخالف ما است، لایق همه گونه انگ، توهین، برچسب و تهمتی است. همه دشمن ما هستند. فقط ما و هر کسی که مثل ما باشد و مثل ما فکر کند، خوب است و همه کارهایش بدون ایراد، اشکال، عیب و نقص می‏باشد. حق و حقیقت فقط متعلق به ما، سخنان، عقاید و اندیشه‏های ما است. ما حق طلب هستیم و این به ما اجازه هر کاری را می‏دهد.

چه آن زمانی که مسلمان بودم و چه در حال حاضر، تنها یک چیز برای من مهم بوده و مهم و ارزشمند باقی خواهد ماند: انسانیت و انسان‏ها.

انسانیتی که باعث رشد و پیشرفت همه مردم ایران بشود. انسانیتی که محدود به رنگ، نژاد، قومیت، مذهب، عقاید سیاسی - اجتماعی و ... نباشد. جامعه ایران، امروز بیشتر از هر چیز دیگری نیازمند اخلاق و انسانیت است. دو عنصری که در خیلی جاها یا کاملاً حذف شده‏اند، یا کمرنگ و بی ارزش شده و مورد توجه نیستند و یا اخلاق و انسانیت مترادف با ساده لوحی، حماقت، نادانی، زرنگ نبودن! و ... شده است. وقتی از اصول و ارزش‏های انسانی غافل شویم، کارهایمان هیچ سرانجامی نخواهد داشت. شاید به نتیجه‏ای برسیم که بتوان نام آن را موفقیت یا پیروزی گذاشت. اما این نتایج همه مقطعی، سطحی و زود گذر بوده و اثرات آن هم به زودی از بین خواهند رفت. شاید هم در گذر زمان آثار و تبعات منفی خود را نشان دهند.

مرزبندی بین انسان‏ها (مخصوصاً از نوع مذهبی و قومی آن) در تضاد کامل با اصول انسانی و حقوق انسان‏ها است. عده‏ای خودی باشند و دیگران غیرخودی و بیگانه. در یک جامعه هر حرکت سیاسی - اجتماعی که به نام آزادی و دموکراسی باشد، ولی اسیر دایره تنگ نظری و حذف عقاید و اندیشه‏های متفاوت باشد، حتی در صورت پیروزی، در عمل و در واقعیت چیز خاصی کسب نکرده است. چون خیلی‏ها را از خود دور کرده است. افراد و گروههایی که اعضای همین جامعه و سیستم هستند و نقش ایشان انکار شده است و نتیجه چنین حرکت‏هایی آن است که دوباره یک سیستم معیوب و ناقص تولید می‏شود که عده‏ای از آن راضی و عده‏ای از آن ناراضی هستند. سیستمی مشابه همان سیستم قبلی که با آن مخالف بودیم و برای حذف آن و جایگزینی با یک نظام بهتر تلاش می‏کردیم! ولی در نهایت برگشته‏ایم به همان جایی که قبلاً بودیم. دوباره روز از نو، روزی از نو.

ما ایرانیان باید از شکست‏های تاریخی خود (در همه زمینه‏ها) درس عبرت بگیریم. دوباره کارها و راههای نادرست و غلط گذشتگان را انتخاب نکنیم و مشغول تکرار مکررات نشویم. بهتر است کمی هم به دیگر مردم جهان نگاه کنیم، درس یاد بگیریم، نکته‏هایی بیاموزیم و ببینیم که مثلاً اروپاییان چگونه توانستند خود را از آن شرایط سخت و ناگوار دوران قرون وسطی رها و آزاد کرده و به چنین جایگاه بزرگی در زمینه نوع حکومت، دموکراسی، سکولاریسم، پلورالیسم، حقوق بشر، انسانیت، علم، دانش، پیشرفت، مدرنیته، تفکر جهانی شدن و خیلی چیزهای دیگر برسند. لازمه رسیدن به این نقطه و تحقق این چیزها در گرو اتحاد و همکاری همه مردم ایران است. انتظار معجزه در زمان کم را هم نباید داشت. چون تاریخ همه کشورهای مدرن، پیشرفته و دموکرات جهان به خوبی نشان می‏دهد که این حرکت باید آرام، پیوسته و مستمر باشد تا به پیروزی برسد. به امید آن روز.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

مگر ترک زبانان ایران و ترکان ایرانی هموطن شما نیستند، آیا انسانیت فراموش شده است؟

بازی مس کرمان - تراکتورسازی تبریز بهانه‌ای شد برای نوشتن این مطلب...آیا واقعاً مایه خجالت نیست که در ورزشگاه و در مسابقه‌ای ورزشی که باید سمبل شادی، نشاط، اخلاق، انسانیت و انسان دوستی باشد، عده‌ای به میلیون‌ها هموطن خود توهین کرده و آنها را با زشت ترین الفاظ و رکیک ترین شعارها مورد خطاب قرار دهند؟ شما شعار می‌دهید یا فحش دسته جمعی به صورت شعار؟! مگر چه تفاوت خاصی بین شما و آن هموطن ترک زبان وجود دارد؟ چه برتری خاصی شما نسبت به ایشان دارید که به خود اجازه می‌دهید که چنین رفتار ضد فرهنگ، ضد انسانی و ضد اخلاقی را در پیش بگیرید؟ او هم مانند شما انسان است. او هم مانند شما ایرانی است. در طول تاریخ ایران هم نقش بزرگ و موثری داشته است. درست مانند بقیه اقوام ایرانی. آیا این است رسم مهمان نوازی؟ آیا شما ایرانی تر هستید یا خون شما رنگین تر است؟ واقعاً با چنین تفکراتی می‌خواهید پیشرفت کنید و ایران که سرزمین همه ما است، این گونه آباد و سربلند شود؟ چنین رفتارهایی فقط مایه خجالت، سرافکندگی، پسرفت و عقب ماندگی ما خواهد بود. باور بفرمایید. چون روز به روز شما را از انسانیت و از دیگر هموطنان خود دور خواهد ساخت و فقط باعث بدنامی نام ایران و ایرانی در همه جای دنیا خواهد شد.

توهین به گروههای قومی ایران (فارس، ترک، کرد، بلوچ، گیلک، مازندرانی، لر، ترکمن، عرب و ...) توهین به ایران و ایرانی و از همه مهمتر توهین به انسان و انسانیت است. ای کاش شاهد روزی باشیم که ایران از شر چنین رفتارهایی برای همیشه آزاد و خلاص شود. تحقحق این آرزو نیاز به کار و تلاش همه ما مردم ایران دارد. به امید آن روز...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

ایرانی! لطفاً به خودت نخند و برای خودت جوک نساز، تو هیچ فرقی با آن کسی که برایش جوک ساختی و به او می‌خندی، نداری

ایران هزار رنگ را با کارهای خودمان خراب نکنیم... جوک‌های قومی - نژادی یکی از زشت ترین پدیده‌های ضد فرهنگی در جامعه ایران است که متأسفانه حتی به سطح رسانه‌های عمومی هم رسیده است. حتی بعضی از به اصطلاح کمدین‌ها و طنازان! برای لودگی و خوشمزگی بیشتر زبان، گویش، لهجه یک قوم یا مردم یک شهر و منطقه خاص را اسباب تفریح و سرگرمی خود قرار می‌دهند و ابایی هم ندارند که به صورت واضح و روشن نام آن قوم یا شهر و منطقه مورد نظر را بر زبان بیاورند تا درصد و میزان خوشمزگی (در اصل مشمئز کنندگی) بالا برود و این کار برای همه عادی شود و باب و روال همه مجالس شود. دیگر حریمی نباشد و این کار زشت و ناپسند محسوب نشود.

عمری است که با این پدیده مخرب، ضد انسانی، ضد فرهنگی و ضد اجتماعی رو به رو هستیم. نه فقط جوک، بلکه حتی فرهنگ، لباس و آداب و رسوم مردم هم قربانی این ناهنجاری شده است. مبارزه با این عادات غلط نیاز به عزم ملی دارد. یعنی باید جلوی این کار را گرفت و با زبان خوش، دلیل و منطق دیگران را آگاه و از این کار نهی کرد. کودکان و نسل جدید را با دیدگاه انسانی بزرگ کرد و به بچه‌ها یاد داد که همه در درجه اول انسان و بعد ایرانی هستیم.

داشتن این همه تنوع در زبان، گویش، لهجه، فرهنگ، لباس و آداب و رسوم قومی، منطقه‌ای - محلی باید مایه افتخار هر ایرانی باشد و قدر و منزلت آن را بداند. چون میراث ما، جهان و بشریت است. اصلاً ایران یعنی همین و ایرانی بودن چیزی به جز این‌ها نیست. ایران و ایرانی یعنی همه این‌ها با هم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

خانم شادی صدر! جامعه زن ستیز و مردسالار، دستپخت و آش دسته جمعی گروههای مختلفی است، از جمله خود زنان

خوب یا بد بودن یک جامعه نتیجه و محصول کارهای زنان و مردان آن جامعه است، نه فقط مردان... نگاه مطلق یا سیاه و سفید به پدیده‌های اجتماعی از پایه و اساس باطل است. چون اعضای جامعه، سیستم‌های اجتماعی و گروههای اجتماعی (از جمله خانواده) را انسان‌ها تشکیل می‌دهند و انسان (چه زن چه مرد) خاکستری است. یعنی هر انسانی مجموعه‌ای از صفات و ویژگی‌های مختلف است. صفات خوب و صفات بد. هیچکسی نه خوب مطلق است و نه بد مطلق یا به عبارتی نه سفید است و نه سیاه. زن بودن یا مرد بودن خصوصیات مشترکی را برای هر یک از این دو جنس به ارمغان می‌آورد که انسان‌ها را از لحاظ جنسیتی به دو گروه مونث و مذکر تقسیم می‌کند. هر کدام هم دارای خصوصیات خاص خود هستند. اما این به معنی شبیه بودن و یکسان بودن همه زنان در گروه زن و همه مردان در گروه مرد نیست. یعنی نه همه خانم‌ها فرشته هستند و نه همه آقایان بدجنس، ظالم و زورگو! نه همه خانم‌ها خوب و بی‌تقصیر هستند و نه همه آقایان مردسالار، چشم چران، متلک گو یا هر فلان و بهمانی دیگر!

تمام تحلیل‌هایی هم که بر اساس نگاه مطلق (سیاه و سفید) نوشته می‌شوند دچار این مشکل هستند که همه چیز را از یک زاویه و یک دیدگاه خاص و محدود بررسی می‌کنند و کاری به بقیه شرایط، عوامل و پارامترهای مهم و موثر در بروز یک پدیده اجتماعی - انسانی ندارند. در نتیجه چنین تحلیل‌هایی شاید بتوانند موضوعی را بیان کنند، اما در ارائه راهکار و راه حل دچار ضعف و خطا هستند. چون همه چیز را نادیده گرفته‌اند و یک طرفه به قاضی رفته‌اند.

جامعه فعلی ایران محصول یک شب یا دو شب، یک روز یا دو روز نیست که گروهی خاص (مثلاً مردان) فقط سازنده و به وجود آورنده آن باشند و در نتیجه مسئول و همه کاره محسوب شوند. جامعه فعلی ایران نتیجه یک پروسه طولانی چند هزار ساله است. مردسالاری، زن ستیزی و نگاه جنسیتی - ابزاری به زنان و دختران حاصل پارامترهای زیادی از جمله سیاست، مذهب، جامعه، فرهنگ، عرف، سنت، رسم و رسوم، آموزش، پرورش، تربیت، خانواده و ... است. یعنی در این پروسه خود زنان هیچ نقشی نداشته‌اند؟! اگر پسری با عقاید ضد زن و مردسالارانه رشد می‌کند، تربیت می‌شود، بزرگ می‌شود، وارد جامعه می‌شود و در نهایت زندگی، فکر و ذکرش، کار و تفریحش به آزار و اذیت زنان و دختران ختم می‌شود. آیا پدر او خواسته است که او تبدیل به چنین انسانی شود؟ آیا مادر او هیچ نقشی در تولید این پدیده انسانی و اجتماعی نداشته است؟ معلم چطور؟ دبیر چطور؟ مسئولان حکومتی و دولتمردان چطور؟ فعالان مدنی، اجتماعی و فرهنگی چطور؟ رسانه‌ها (تلویزیون، رادیو، روزنامه‌ها، مجلات، وب سایت‌ها، وبلاگ‌ها و ...) چطور؟ و هزار و یک عامل دیگر.

هر انسانی محصول افکار، اندیشه‌ها و عقاید خودش، پدر و مادر، خانواده، محیط زندگی، سیستم آموزشی و تربیتی و سیستم حاکم بر جامعه‌ای است که او در آن زندگی می‌کند. محصول خراب هنر یک گروه یا فرد خاص نیست. بلکه خروجی سیستم است. در سیستم هم همه اعضاء و بخش‌ها نقش دارند و موثر هستند. حالا نقش هر کدام یک چیز است. ولی وقتی خروجی سیستم نامطلوب است، باید همه عوامل و بخش‌های کلیدی را بررسی کرد. نه اینکه مثلاً یک جایی را مقصر دانست و بقیه را بی عیب و نقص، درست، پاک و منزه فرض کرد. اگر فقط به بخش‌هایی از سیستم رسیدگی شود، ممکن است در کوتاه مدت اثربخش باشد و نتیجه بدهد. اما در طول زمان و با گذشت زمان، باز برمی‌گردیم به سر جای اول. چون همه چیز را نادیده گرفته‌ایم و فقط یک عنصر/المان خاص را دلیل و عامل محصول و نتیجه نامطلوب فرض کرده‌ایم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

آقای شیخ امارات! هر وقت پشت گوش‏هایت را با چشمان خودت دیدی، ادعای مالکیت جزایر ایرانی را داشته باش

جناب شیخ اماراتی، آرزو بر جوانان! عیب نیست و هر انسانی می‏تواند خواب ببیند، برای خودش رویا ببافد و در دنیای توهمات و آرزوهایش غرق شود. اما آرزوی دزدی و سرقت آن هم از نوع ادعای مالکیت سرزمین دیگران، بدترین نوع آرزوها است که سرانجامی نخواهد داشت. قبل از شما هم صدام حسین بعثی چنین خوابی دیده بود، اما دیدید که آن دیکتاتور به چه حال و روزی افتاد و سرنوشتش به کجا ختم شد. مردم ایران مردمانی مهربان و انسان دوست هستند. عاشق صلح، دوستی و رابطه با همه کشورهای دنیا از جمله کشورهای همسایه و منطقه هستند. اما بدانید که همیشه پاسخ سخت و محکمی در طول تاریخ به دزدان، راهزنان، متجاوزان و دشمنان ایران داده‏اند. پس بهتر است شما هم در همان خواب و خیال باقی بمانید. هر وقت پشت گوشهایتان را با چشمان خود (و نه با کمک آینه، دیگران و اربابان) دیدید، ادعای مالکیت بر خاک ایران را داشته باش!

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

حمیده خیرآبادی: نادره ایران و گیلان، مادر مهربان خاطرات ما

یادش به خیر... همیشه وقتی نام حمیده خیرآبادی را در تیتراژ سریال‏ها و فیلم‏های سینمایی می‏دیدم، با خودم می‏گفتم: باز یک نقش تکراری و کلیشه‏ای! ولی با این حال، بازی خانم نادره را خیلی دوست داشتم. چون همان نقش مادر را همیشه به خوبی بازی می‏کرد. همیشه بازی و کلامش به دلم می‏نشست. دیگر به نقش‏های حمیده خیرآبادی عادت کرده بودم. اصلاً دوست داشتم در هر فیلم و سریالی که حضور دارد، همان نادره و مادر همیشگی باشد. الحق که مادر سینمای ایران بود. نقش‏های به یاد ماندنی زیادی را در کارنامه کاری خود به یادگار گذاشت و یک دنیا خاطرات با آثار و کارهایش برای ما.

بازی او در مجموعه پدر سالار، واقعاً به یاد ماندنی بود. مجموعه‏ای که هنگام پخش آن خیابان‏ها خلوت می‏شد و همه پای تلویزیون‏های خود به تماشای این سریال می‏نشستند و فردا صبح از کارهای پدر خانواده، مادر خانواده، عروس ناراضی خانواده و سایر اعضای خانواده برای هم تعریف می‏کردند. اگر چنین کارهایی زیبا و ماندگار از کار درآمدند و به عنوان خاطرات یک نسل یا یک دوره زمانی جامعه ایران شناخته می‏شوند، بی شک این حاصل تلاش هنرمندانی مانند نادره است.

حمیده خیرآبادی بازیگری بود که نسل‏های زیادی از جامعه ما از او و فیلم‏هایش خاطراتی دارند. این حاصل یک عمر تلاش و فعالیت او بود که حتی تا همین آخرین سال‏های عمرش هم کار بازیگری را رها نکرد و به کار خود ادامه داد.

اما امروز دیگر نادره در جمع ما نیست... او هم مانند خیلی‏ها دیگر ما را برای همیشه ترک کرد... اگر چه او دیگر نیست، اما یاد، نام و کارهایش برای ما به یادگار باقی مانده است. یادش گرامی و نامش زنده باد.

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

دوستان گرامی! آیا بی مذهبان انسان، هموطن شما و ایرانی نیستند؟

من به عنوان بی مذهب، هیچ حق و حقوقی در ایران نداشته‏ام، ندارم و به نظر می‏رسد که در آینده هم نخواهم داشت... گناه من و دوستان بی مذهب چیست؟؟؟ ... آیا مردم گناه و جرم بزرگی مرتکب شده‏اند که مانند شما نیستند؟ آیا همه باید به ساز شما برقصند، مانند شما باشند و مانند شما فکر کنند؟ آیا انسانیت یعنی همه یک شکل و یکسان باشند؟ آیا ایرانی بودن منحصر به چیزهایی خاص از جمله مذهب است؟ آیا گروههای بی مذهب، دگر اندیش، قومیت‏ها و اقلیت‏های مذهبی تا زمانی خوب و ایرانی محسوب می‏شوند که حرفی از خواسته‏هایشان نزنند، ساکت باشند و حق و حقوقشان به بهانه اتحاد و جلوگیری از تفرقه نادیده گرفته شود؟ آخر این چه اتحاد و وحدتی است که در آن همه باید به جای همدل شدن، همکاری، همفکری و کار گروهی برای رسیدن به خواسته‏های ملی و گروهی خود (در عین حال همه خودشان باشند و هر کسی عقاید و اندیشه‏های خودش را داشته باشد)، همه باید حتماً تن به یک اندیشه و عقیده خاص بدهند؟ چرا معیارهای انسانی را ابزار و وسیله کار خود قرار ندهیم؟ چرا ایرانی بودن و هموطن هم بودن معیار کارهای ما نباشد؟ گیرم که گروهی اکثریت مطلق و نسبی جامعه ایران باشند، آیا اصرار این گروه به حذف و حل نمودن دیگران در درون خود، کار درستی است؟ این اتحاد و وحدت نیست. این به معنی "با ما متحد شدن" نیست. این یعنی مانند ما شوید و خود را تبدیل به انسانی مشابه ما کنید تا شاید شما را هم در جمع خودمان بپذیریم. چنین گروهی و با چنین کارهایی حتی اگر زمانی به قدرت برسد، شکست خواهد خورد. چون راهش را درست انتخاب نکرده است و هدف وسیله را برای او توجیه کرده است. برای رسیدن به هدف خود، دیگران را نادیده گرفته است و در خودخواهی‏های خودش غرق شده است.

آن گروهی که با چهار تا نظر مخالف، متفاوت و منتقد دچار تفرقه و فروپاشی داخلی شود... آن گروهی که تحمل شنیدن صدای دیگران و خواندن اندیشه‏های ایشان را ندارد... آن گروهی که فوراً همه را از خود می‏راند و برای همه حکم صادر می‏کند و در نهایت محدود به یک اندیشه خاص است ولی ادعای فراگیر بودن، مردمی بودن و ملی دارد، همان بهتر که نباشد. چون دیکتاتوری فردی و درون گروهی در نهایت به دیکتاتوری سراسری ختم خواهد شد.

ایران یعنی مجموعه همه مردمان آن. یعنی همه کسانی که در این کشور زندگی می‏کنند. همانطوری که اکثریت حق حیات و زندگی دارند، اقلیت هم باید چنین حقوقی داشته باشند و با گروههای بزرگتر و اکثریت برابر باشند. گروههایی که شاید در ظاهر و به صورت اسمی اقلیت باشند اما در واقعیت، در مجموع و به صورت برآیند گروهی، جمعیت چشمگیری از جامعه ایران را تشکیل می‏دهند.

ای کاش روزی برسد که به جامعه انسان مدار و انسان محور دست بیابیم... ای کاش روزی برسد که همه ایرانی باشند و گروههایی ایرانی تر و خودی محسوب نشوند و بقیه مردم به جرم و گناه دگر اندیش بودن، مذهب متفاوت داشتن، قومیت متفاوت و ... اقلیت، بیگانه، غیر خودی، دشمن و خائن محسوب شوند... ای کاش...

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

ایران: کشوری که همه در آن فلان و بهمان هستند! چقدر به لزوم وجود پلورالیسم در بین خود اعتقاد داریم؟

فارس فلان، ترک بهمان، کرد فلان، عرب بهمان، بلوچ فلان، ترکمن بهمان، گیلک فلان، لر بهمان، مازندرانی فلان، خراسانی بهمان، شمالی فلان، جنوبی بهمان، اصفهانی فلان، قزوینی بهمان، آبادانی فلان، تهرانی بهمان، مسلمان فلان، یهودی بهمان، زرتشتی فلان، مسیحی بهمان، مذهبی فلان، بی مذهب بهمان، کمونیست فلان، لیبرال بهمان، فدرالیست فلان، ناسیونالیست بهمان و ...

همیشه دوست داریم به دنبال یک مقصر در بین خودمان بگردیم و همه تقصیرات را به گردن او بیندازیم و خود را در ایجاد مشکلات و معضلات بی تقصیر، پاک و منزه بدانیم. فکر می کنیم تمسخر دیگران و جوک ساختن برای گروههایی از مردم علاج مشکلات و دردهای ما و داروی آرامش بخش است. احساساتی بودن و احساسی کار کردن همیشه بر کارهای ما غلبه دارند. تحمل دیگران برایمان تا وقتی معنی دارد که مانند ما فکر کنند و به ساز ما برقصند. دچار خود شیفتگی های منطقه ای، قومی و شهری شده ایم. انگار نه انگار که همه مردمان یک سرزمین هستیم. وقتی با مشکلی مواجه می شویم، به جای همفکری، همدلی، همکاری، همیاری و کار گروهی، هر کسی یا هر گروهی سعی می کند که اول دیگران و گروههایی را که عضو آنها نیست را متهم سازد و وادار به اعتراف کند! برای راحت کردن کارمان هم کافیست گروهی یا فردی را "مقصر" بنامیم و مشغول انگ و برچسب زنی به او یا آنها شویم. در حالی که از رفتارها و کارهای خود غافل هستیم و گاهی اوقات فراموش می کنیم که خودمان بیشتر از بقیه مشغول ضربه زدن و آسیب رساندن به خود و رفتن به سمت راه بی نتیجه و بی فایده هستیم.

گاهی اوقات عده ای فکر می کنند که حساب ایشان از بقیه جدا است و مسائل دیگران به ایشان ربطی ندارد. خود را از همه لحاظ تافته جدا بافته می دانند و فکر می کنند سرنوشتی جدا از سرنوشت بقیه مردم در انتظارشان است. در صورتی که اصلاً این طور نیست. شاید امروز شما راحت باشید، شاید امروز برای شما مهم نباشد و مانند دیگران درگیر چنین مشکلاتی نشده باشید، اما وابستگی، پیوستگی و سرنوشت مشترک مردم ایران به گونه ای است که فردا این مشکلات و دردسرها یقه شما را می گیرد و شما را رها نمی کند. چون روزی که باید واکنش نشان می دادید، نقش انفعالی، خنثی و بی طرف را بازی کردید. شاید شما به مشکلی مشابه با مشکل دیگران گرفتار نشوید، اما اثرات آن دامنگیر خواهد بود و همه را در بر خواهد گرفت. آن روز، روز حسرت و پشیمانی همه خواهد بود.

البته منظور این نوشته مطلق گرایی و دیدن همه به یک چشم نیست. انسان ها خاکستری هستند. یعنی هر کسی نه خوب مطلق و نه بد مطلق است. هر کسی دارای صفات، روحیات و ویژگی های خاص و منحصر به فرد خودش است. که در برگیرنده چیزهای زیادی است. ولی متأسفانه گاهی ضد فرهنگ ها تبدیل به عرف، رسم، عادت، روش کاری و فرهنگ می شوند. وضعیت به گونه ای پیش می رود که دگراندیشان، منتقدان و پرسشگران بایکوت، سرکوب و تحقیر می شوند. فضا محدود می شود و هیچکسی حق حرف زدن ندارد. مگر اینکه متعلق به گروه خاصی باشد. اینجاست که باید گفت شکست و تباهی سرانجام نهایی و پایانی چنین مردمی و چنین جامعه ای است.

هر کسی آزاد است هر عقیده و اندیشه ای داشته باشد. می خواهد سیاسی باشد یا اجتماعی یا پیرو یک مکتب خاص یا مذهبی یا فرهنگی یا ... و می تواند عقیده و اندیشه را به آسانی بیان کند. ولی باید دانست که وقتی این عقیده و اندیشه ها حالت بت و مقدس برای ما پیدا کنند و جنبه و رنگ و بوی دشمنی با دیگران، دشمن سازی و انسان ستیزی (اعم از انسان ستیزی قومی، ملیتی، مذهبی، نژادی، زبانی، کشوری و ...) به خود بگیرند. باید نام چنین تفکری را "سقوط " گذاشت. همانطوری که یک جامعه بدون پلورالیسم تبدیل به یک زندان بزرگ و رنج آور می شود، انفعال، دشمنی با دیگران و نبود فضای انتقاد و پرسشگری هم ضربه مهلکی به همه اقشار جامعه است.

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

داستان شهر مشهد و مهاجران! چرا همیشه دیگران را مقصر می‏دانیم؟

نظر خواننده روزنامه خرسان: واقعاً داستان پايان غم انگيز مشهد و نابودی هويت، اصالت و لهجه شيرين آن با مهاجرت ترک‏ها، کردها، عرب‏ها، لرها، بلوچ‏ها ، شهرستانی‏ها، تهرانی‏ها و غير بومی‏ها دردناک و دردآور است!

جداً خواندن چنین نظراتی برای من جای تأسف دارد. آیا مهاجران لهجه شیرین مشهدی را نابود کرده‏اند یا عدم توجه خود مسئولین و کسانی که در زمینه کارهای فرهنگی هستند؟ آیا هویت و اصالت مشهد چیزی به جزء ساکنان آن یعنی همین مهاجران است؟ شهری که همین مهاجران آن را ساخته اند. آیا به جزء این است که مشهد پیشرفت خود را مدیون مهاجران سایر شهرهای خراسان و ایران است؟ مشهد شهری مانند تهران است که از نقاط مختلف ایران به آن مهاجرت کرده‏اند. اگر این افراد اهالی این شهر نیستند، از نظر شما مشهدی محسوب نمی‏شوند و بیگانه و مهاجر هستند، پس در این شهر چی کار می‏کنند؟ در شهری که کسی نمی‏تواند ادعای مشهدی بودن خالص را به صرف داشتن لهجه آن بکند. پیشنهاد می‏کنم تاریخچه پیدایش این شهر را بخوانید و ببینید چه کسانی مشهد را به مشهد تبدیل نموده‏اند. در ضمن وقتی خود اهالی شهر تمایل بیشتری به استفاده از فارسی معیار و جایگزینی آن با لهجه مشهدی دارند، آیا باید دیگران را مقصر دانست؟ مشهد شهر همه همین گروههایی است که نام بردید. به خصوص خود اهالی سه استان خراسان شمالی، خراسان رضوی و خراسان جنوبی.

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

کاربر برگزیده سال بالاترین چه کسی است؟

همه کسانی که با وجود شرایط بسیار سخت، گرفتاری و مشکلات خود هنوز مشغول فعالیت و تلاش در بالاترین هستند.

همه کسانی که از بالاترین قهر و خداحافظی نکرده‏اند. البته حساب بعضی از دوستان و کاربران در این قضیه جدا است و ایشان دلایل شخصی و منطقی خودشان را برای عدم حضور گفته‏اند. اما منظورم کسانی است که با دیدن و خواندن چهار تا لینک و نظرات دیگران که مطابق میل ایشان نیست، عطای بالاترین را به لقایش بخشیده‏اند. زیبایی، کیفیت و قدرت بالاترین به همین تنوع آن است. پس دوستان من و کاربران گرامی لطفاً دوباره به بالاترین برگردید. اصل زندگی همین است که شما مخالف و منتقد داشته باشید و همه مثل شما نباشند. اگر روزی برسد که همه مثل هم فکر کنیم و هیچ تفاوتی از لحاظ عقیدتی و اندیشه با هم نداشته باشیم، آن روز روز تلخی خواهد بود. چون همه چیز تکراری خواهد بود و هیچ چیزی هم از زندگی بدست نخواهیم آورد. زیبایی انسان‏ها در داشتن صفاتی مشترک ولی تنوع در عقاید، اندیشه، تفکر و رفتارها است. تفاوت‏ها و ویژگی‏های منحصر به فرد ما است که باعث تقویت و پایداری یک جامعه می‏شود. جامعه‏ای زنده می‏ماند که تنوع، کثرت و پلورالیسم در آن جریان داشته باشد. اگر بالاترین مورد توجه است به همین دلیل است که کاربرانی با سلایق، اندیشه‏ها و عقاید متفاوتی دارد.

هر کسی که در بالاترین بدون هیچ چشم داشت و انتظاری مشغول فعالیت (ارسال لینک، نوشتن نظر و رأی دادن) است. هدفش خبررسانی و اطلاع رسانی است و مسائل جانبی از جمله داغ شدن لینک، تعداد رأی، کسب امتیاز و افزایش اعتبار برای او در اولویت آخر قرار دارند. البته اکثر ما داغ شدن لینک‏هایمان، کسب امتیاز و افزایش اعتبار را دوست داریم. اما همین فعالیت و کار ما مهمتر و ارزشمند است.

هر کسی که قانون بالاترین برایش ارزش و اهمیت دارد و قانونمدار است و با تذکرات خود به دنبال افزایش کیفیت بالاترین است.

هر کسی که از رأی منفی استفاده احساسی، نادرست، غیرقانونی و عقیدتی نمی‏کند و رأی منفی برای او حکم ابزار قانونی و تذکر را دارد و نه وسیله‏ای برای تلافی و اهداف دیگر.

همه کسانی که از بخش نظرات لینک‏ها به درستی استفاده می‏کنند.

و هزاران دلیل و نکته که یک کاربر را کاربر برگزیده بالاترین می‏کند. به نظر من خیلی از کاربران برگزیده هستند. چون مفهوم مطلق و صد در صد در اینجا بی معنی است. هر فردی دارای اشتباهات و خطاهایی است و اگر این طور نباشد جای تعجب است. زیرا انسان مجموعه‏ای از صفات و ویژگی‏های مختلف است و نمی‏توان همه خوبی‏ها را در یک نفر جمع کرد و یا پیدا کرد.

اما ای کاش خود بالاترین هم بخشی برای انتخاب کاربران برگزیده سال داشت. یک بخش انتخاب توسط تیم مدیریت و بخش دیگر انتخاب کاربران. با آرزوی سالی خوش و همراه با موفقیت و شادکامی برای شما. نوروزتان پیروز.

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

نوروز - از بس مطالب غمگین می‏نویسم، مانده‏ام برای نوروز چی بنویسم؟!

سال نو مبارک... چند ساعت دیگر به تحویل سال نو باقی مانده است، دستی را بگیریم تا حداقل چند نفر دیگر هم در شادیهایمان با ما سهیم باشند... چند روزی است که نقشه کشیده بودم برای آخرین روز اسفند و هنگام سال تحویل یک مطلب، خاطره و یا نوشته شاد و نوروزی بنویسم. ولی نمی‏توانم. بارها مطلبی نوشتم، ولی از ارسال آن به بالاترین خودداری کردم. دست خودم نیست. دلم رضایت نمی‏دهد. چون...

نمی‏توانم یاد آن مادری را از ذهنم پاک کنم که همین الان مشغول تمیز کردن خانه های دیگران است و از نوروز، خانه تکانی، بهار و چیزی به نام سال نو در خانه او و برای بچه‏هایش هیچ خبری نیست...

زنی که سر چهارراه برای سلامتی ما اسپند دود می‏کند...

دخترک گل فروش، پسرک فالگیر...

مردی که به دلیل فقر چیزی به عنوان عیدی و لباس نو برای فرزندانش نخریده است...

بچه‏های دست فروش خیابان که اگر تا امشب و لحظه تحویل سال نو نتوانند پول مورد نظر رئیس را تأمین کنند، باید به عنوان هدیه و عیدی کتک، مشت، لگد و سیلی دریافت کنند...

پدر و مادرهایی که در خانه سالمندان چشم انتظار یک نفر هستند که به ایشان عید را تبریک بگوید...

معلولان و کودکان بی سرپرست که در آسایشگاهها هستند...

و هزاران نمونه دیگر که همه کم و بیش با آن آشنا هستیم.

اگر امشب برای خیلی‏ها لحظه خوب، شادی و خوشی است. برای خیلی‏های دیگر اینطور نیست. برای این افراد فقط نام سال عوض می‏شود و تنها یک واحد به عدد سال اضافه می‏شود.

پس بیایید کاری کنیم که امشب چند نفر دیگر هم شاد شوند و نوروز و بوی خوش بهار را احساس کنند... هر چقدر هم که کمک ما ناچیز باشد، برای ایشان ارزش دارد. این کمک هر چیزی که باشد، مهم نیست. مهم این است که دل انسانی را شاد کرده باشیم. این ارزشمندترین کاری است که به عنوان یادگاری امسال ما باقی خواهد ماند. نوروزتان پیروز...




۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

همه سهمیه و امتیاز آن مرد جانباز در چشمان نابینایش خلاصه شده است

حاجی! این قدر برای ما از دوران جنگ، خاطره و قصه تعریف نکن! ... خسته شدیم... گوش ما از این حرف‏ها پر است... می‏خواستید نروید! ... کلی سهمیه و امتیاز نصیبتان شده است، دیگر چه می‏خواهید؟ ... دست از سر ما بردارید... نکند جان ما را هم می‏خواهید؟! ... خانه، ماشین، باغ، ویلا، پول و کلی امکانات دیگر دارید، هنوز سیر نشده‏اید؟! ... حاجی! شما چرا با اتوبوس رفت و آمد می‏کنی؟ یعنی این قدر خسیس هستی که حاضر نیستی پول کرایه تاکسی را بدهی؟ یا مگر شما بنز آخرین مدل و راننده شخصی نداری؟! ... حاجی! گدا بازی در نیار و عید نوروز و تابستان دست خانم را در دستت بگیر و یک سفری برو کیش، دوبی یا استانبول... مظلوم نمایی؟ ... برای ما قیافه می‏گیری؟! ... به درک که به جنگ و جبهه رفته‏ای! ... به ما چه! ... شما خیلی فیلم اکشن و وسترن نگاه می‏کردید، جوگیر و احساساتی شدید... دوره شما تمام شد... خودتان هم به تاریخ پیوسته‏اید... مشکلات شما به ما هیچ ربطی ندارد... از آن همه سهمیه و امتیاز استفاده کنید... به درک، به جهنم که به جنگ و جبهه رفتید...

دیگر شنیدن این حرف‏ها برایش عادی شده است. چهره مردم را نمی‏بیند، ولی زخم زبان‏هایشان را می‏شنود. زخم زبان‏های ناحقی که با او همان کاری را می‏کنند که دشمن با او کرد. تحمل گلوله و ترکش دشمنان را داشت، ولی تحمل ترکش‏های خودی (زخم زبان‏ها) را ندارد. او، همرزمانش و خیلی‏های دیگر با دشمن همین مردم جنگیدند و مبارزه کردند. او از زندگی خودش برای آسایش و راحتی دیگران، گذشت کرد. اما مردم چقدر زود فراموش می‏کنند. شاید هم دلشان می‏خواهد که فراموش کنند. شاید هم فراموشی برایشان بهتر است.

سهمیه و امتیازی که نصیب او شد دو چشم نابینا، زخم و ترکش‏های باقیمانده از جنگ، مشکلات، درد، رنج و غم و غصه است. بزرگ شدن فرزندانش را ندید. حسرت دیدن چهره بچه‏هایش سهم او از زندگی، جبهه و جنگ است. نه خانه‏ای نصیب او شد، نه ویلا، نه بنز آخرین مدل و نه پولی به دست او رسید. بچه‏ها به دلیل مشکلات شدید اقتصادی درس را رها و ترک تحصیل کردند. حتی از آن سهمیه کنکور و دانشگاه هم چیزی به ایشان نرسید. همسرش برای تأمین مخارج زندگی مجبور به انجام کار در خانه‏های دیگران و تحمل هزار و یک تحقیر و سختی است.

می‏گوید: "زمان جنگ همه مردم همدل و متحد بودند. نوجوانان، جوانان، مردان و پیرمردان از همه جای ایران بدون هیچ چشم داشت، انتظار و توقعی عازم جبهه‏ها شدند. بعد از جنگ هم امتیاز و سهمیه نصیب دیگران، جنگ نکرده‏ها و جبهه ندیده‏ها شد. ولی ما را بدنام کردند. ما نه در آن موقع چیزی می‏خواستیم و نه الان. ما کار خودمان را انجام دادیم."

خیلی از اوقات پای سجاده نمازش به گریه می‏افتد و از خدای خودش می‏خواهد که او را هم به نزد دوستان و همرزمان شهیدش بفرستد. او این مردم را دوست دارد. اگر دوست نمی‏داشت، به جبهه نمی‏رفت. ولی این دنیا و مردمش او را دوست ندارند. چون او و امثال او سال‏ها است که فراموش شده‏اند. بسیجی واقعی امثال او هستند. روزگار تلخ، ناجوانمرد و نامردی داریم... ای کاش کمی قدر شناس بودیم... ای کاش...


۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

خانم! حرف زیادی موقوف (به مناسبت روز جهانی زن)

اگر حرف زیادی بزنی، فقط کتک نوش جان خواهی کرد... تو ناموس من هستی... من صاحب اختیار تو هستم... اینجا خانه بابایت نیست... حرف من حجت است... ساکت باش و حرف‏های من را آویزه گوش خودت کن...

دختر روزهای شیرینی را در خانه پدری و در کنار اعضای خانواده خود سپری می‏کرد. چون در بین پنج فرزند خانواده او تنها فرزند دختر بود و همچنین آخرین بچه. برای همین همه او را خیلی دوست داشتند. چهار برادر هم حسابی هوای خواهرشان را داشتند. پدر و مادر هم بدون اینکه تبعیضی بین فرزندان قائل شوند، به دختر یکی یک دانه خودشان بیشتر رسیدگی می‏کردند تا او احساس تنهایی در بین اعضای خانواده نکند.

دختر روز به روز بزرگتر می‏شد و تفاوت‏های جامعه واقعی را با خانه و خانواده خودش می‏دید. روزی نبود که هزاران نگاه خیره، زشت و بد نصیب او نشود. بعضی‏ها هم او را آماج متلک و فحش‏های بسیار زشتی قرار می‏دادند. آرزوی دختر این شده بود که هر چه زودتر به خانه برگردد. چون دلش نمی‏خواست که اسباب و وسیله تفریح دیگران شود. چون دوست داشت جایی باشد که او را از خود بدانند و با او مانند یک انسان عادی رفتار کنند.

روزی پسری با پدر و مادرش به خانه آنها برای خواستگاری آمد. پسر خیلی کم حرف و سر به زیر بود. دختر هم از پسر خیلی خوشش آمده بود. چون با مردان و پسرانی که در کوچه و خیابان‏های شهر دیده بود، خیلی متفاوت بود. دختر به او پاسخ مثبت داد. جشن باشکوهی برگزار شد و با هم ازدواج کردند.

چند ماه بعد از ازدواج، ناسازگاری و بهانه جویی‏های شوهرش شروع شد: کی بود که با تلفن خانه تماس گرفت؟ اینقدر بیرون از خانه نرو. این چه لباسی است که پوشیده‏ای؟ خانم! تو زن من هستی. ناموس من هستی. با مردان غریبه نباید حرف بزنی. حرف حرف من است. ارباب و رئیس در اینجا من هستم. حرف اول و آخر را من می‏زنم و ...

دختر روز به روز افسرده تر می‏شد. چون کسی که باید حامی و پشتیبان او می‏بود، تبدیل به کابوس و دشمن شماره یک او شده بود. خوراک روزانه مرد کتک زدن او بود. اصلاً بدون کتک زدن او روزش به پایان نمی‏رسید. در خانه را بر روی او قفل می‏کرد. تلفن را قطع کرده بود. حتی به او اجازه دیدار با پدر و مادرش و اعضای خانواده‏اش را هم نمی‏داد. ازدواج و زندگی مشترک برایش تبدیل به یک زندان و قفس شده بود. حتی تولد دو فرزند زیبا و دوست داشتنی هم باعث ایجاد تغییر رفتاری در شوهرش نشد.

بالاخره با هزار دردسر و مکافات از همسرش جدا شد. مرد حق مادری را هم از او گرفت. دست بچه‏ها را گرفت و با خود به شهری دیگر برد. از فردای جدایی، داستان تکراری زندگی زن شروع شد. نگاههای خیره، متلک و توقف اتومبیل‏ها و اصرار و تعارف رانندگان خودروهای سواری. اکثر جاهایی هم که برای کار می‏رفت، یا قصد استثمار او با حقوق پایین را داشتند و یا پیشنهادهای بی‏شرمانه‏ای را مطرح می‏کردند. گناه او بیوه بودن بود. حتی رفتار خانواده‏اش هم با او تغییر کرده بود و زیاد به او روی خوش نشان نمی‏دادند.

زن در این دنیا تک و تنها شده بود. شب‏ها به یاد روزهای خوش کودکی گریه می‏کرد. گناه او چه بود؟ زن بودن؟ آیا حق او از زندگی این بود؟ چرا؟؟؟

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

پیرمرد گدا! آبروی مجلس افطاری ما را بردی

زود باش! بساطت را جمع کن... اگر تا چند دقیقه دیگر از اینجا نرفته باشی، با پلیس تماس می‏گیرم و بلایی بر سرت می‏آورم که مرغان آسمان به حالت گریه کنند...

ماه رمضان بود. من هم روزه گرفته بودم. به دلیل گرفتاری و مشغله کاری از صبح تا هنگام اذان مغرب حسابی مشغول بودم و گذر زمان را احساس نمی‏کردم. زمان غروب فرا رسید و تصمیم گرفتم به خانه بروم. گرسنگی و تشنگی امانم را بریده بود. در آن لحظه به این فکر می‏کردم که سریع به خانه برسم و افطار کنم و بعد از استراحتی مختصر دوباره مشغول انجام دادن کارهایم شوم.

همیشه بخشی از مسیر خانه را پیاده می‏رفتم. رستوران مجللی در مسیرم قرار داشت. از دور دیدم که ماشین‏های مدل بالا و گران قیمتی اطراف رستوران پارک کرده‏اند. حدس زدم که مجلس افطاری و شام برقرار است. اما ظاهر مهمانان و افرادی که از ماشین‏ها پیاده می‏شدند هیچ شباهتی به افراد روزه دار نداشت. چند نفر شیک پوش هم مهمانان را به داخل رستوران راهنمایی می‏کردند. یک نفر هم که معلوم بود صاحب مجلس است دم در ورودی رستوران با مهمانان خوش و بش و احوالپرسی می‏کرد.

پیرمردی با تسبیحی در دست، در کنار دیوار رستوران نشسته بود. زیر لب دعا می‏خواند. دختر بچه کوچک و خردسالی هم همراهش بود. دخترک مدام به پیرمرد می‏گفت: بابابزرگ! پس کی غذا می‏خوریم؟ من گشنه هستم. پیرمرد هم هیچی نمی‏گفت و فقط نوه خودش را نوازش می‏کرد.

مشخص بود که پیرمرد مستضعف است و چشم انتظار توجهی از سمت صاحب مجلس و مهمانان پولدار و بی نیاز آن مجلس افطاری است. اما تنها چیزی که نصیبش می‏شد، بی توجهی و نگاههای تحقیر کننده و تمسخر آمیز بود. حتی بچه یکی از مهمانان گفت: این پیرمرد چقدر بیکار! است که نمی‏رود خانه‏اش تا افطار کند. آن یکی می‏گفت: این نکبت‏ها! حتی موقع افطار هم دست از کار نمی‏کشند. دیگری می‏گفت: بی حیا! و هر کسی قبل از افطار با نثار چیزی به پیرمرد و دختر بچه به استقبال افطاری می‏رفت.

چشم صاحب مجلس به پیرمرد و نوه‏اش افتاد. از کوره در رفت و به سمت آنها هجوم برد و گفت: مرده شورتون را ببرند! ما اینجا آبرو داریم. خجالت نمی‏کشی که ایجاد مزاحمت می‏کنی. داری آبروی من و مجلسم را می‏بری. اینجا جای آدم حسابی‏ها است و نه جای امثال گدا گشنه‏هایی مانند تو! اگر تا چند دقیقه دیگر از اینجا نروی، پلیس را خبر می‏کنم و پدرت را در می‏آورم. زود باش بساطت را جمع کن... صاحب مجلس تا می‏توانست فحش و دشنام نثار پیرمرد کرد. اصلاً هم ملاحظه سن او را نکرد. در آخر هم با وضعیت بسیار نامناسبی او را از محل رستوران دور کرد و خودش رفت تا مشغول شکم چرانی شود و به مهمانانش رسیدگی کند. آخر آبرو داشت. آخر او انسان! محترم و متشخصی بود.

صدای اذان مغرب به گوش می‏رسید. خیابان خلوت شده بود. دخترک گریه می‏کرد و پیرمرد ساکت اما در دلش گریان و غمگین بود. سرم را از خجالت پایین انداخته بودم. رفتم سراغ پیرمرد و از او درخواست کردم که همراه من بیاید و در خانه ما با هم افطار کنیم و غذایی بخوریم. اما پیرمرد قبول نکرد. حتی خواستم به او پولی بدهم، اما باز هم نپذیرفت. دست دخترش را گرفت و از آنجا دور شد.

به خانه که رسیدم. فقط در فکر پیرمرد، دخترک، صاحب مجلس و مهمانانش بودم. نمی‏دانم در آن شب آبروی صاحب مجلس، مهمانان و اتومبیل‏های گران قیمت و مدل بالا حفظ شد یا نه؟ آن گروه چیزی برای خود جمع کردند یا فقط دل شکستند...

آدرس لینک مطلب در بالاترین: